چگونه شکر نعمتت گویم خدایا؟

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه

به نام حضرت دوست؛ که هرچه زیبائیست, ازاوست! 

 

سلام. سلام بر همه شما عزیزان از جان بهترم! سلامی به بلندای حق و به گرمای معنویت.

نمیدانم چگونه خدا را شکر کنم به خاطر وجود شما گلهای معطر و گرامی...  لطفاً دقت کنید! 

من مرد میانسالی هستم که اگر نه پدر, اما برای خیلی از شما بر و بچه های گل ؛ حکم  برادر

بزرگتر را دارم. البته فقط به لحاظ سن, وگرنه در عقل و تقوا, در بزرگواری و یزرگ منشی ودر

ایمان و عمل , باید خیلی تلاش کنم تا کمی به شما نزدیک شوم. توفیق به اندازه شما بزرگ

بودن را که بعید می دانم بشود پیدا کرد! وجود شما برایم هم تعجب انگیز است و هم افتخار

آمیز... چرا؟؟؟!

چون شما باور دارید آنچه را که من دیده ام - خیلی بیشتر از من و امثال من - در حالی که فقط

آن را شنیده اید. شما که اکثراً سنتان آنقدر نیست که حتی دوران دفاع مقدس را دیده باشید,

چه رسد به خود انقلاب و آن زمان زیبای اوج اخلاص و وحدت را.

از امام شنیده اید, از وجود شاگرد نازنینش و حضور او ( مقام معظم رهبری ) در لباس و کسوت

یک بسیجی ؛ در خطوط مقدم جبهه, فقط شنیده اید - که من به چشمان خود دیده و وجود هر

دو بزرگوار را از نزدیک زیارت و لمس کرده ام. با این حال پا در صحنه و دست که نه! تمام وجود

بر آتش دارید!

من به مقام معظم رهبری عشق می ورزم چون مجاهدت ایشان را سی سال است که دیده و

می بینم. و شما عشق دارید و ولایتش را خیلی خالصانه تر از امثال من گردن نهاده اید, با این

حال که حداقل, از لحاظ سن نمی تونید به اندازه من , خوبیهایش را به یاد آورید. من به او

ارادتی خالصانه دارم به دلیل علم و عملش, زهد و تقوایش , سیاست و صبرش ( که اگر هر یک

از اینها نبود کشتی طوفان زده ایران, سالها پیش غرق در گردابها بود ) چون سالها در طول او

حرکت کرده ام. و شما از من به او نزدیک تر هستید در تقوا و سلامت نفس؛ چون جوانید و پاک

و به دور از آلودگیهای دنیا.

من  از ساده زیستی ایشان, پاکی و اخلاصشان از نزدیک خبر دارم...  دامادشان از دوستان

است و برادر عروسشان نیز. می دانم شرط پذیرش دامادی را, دوری وی از سیاست و فعالیت

اقتصادی قرار داده بودند و اینکه هیچ کجا از وصلت و نسبت خویش با ایشان نگوید و بهره ای

نبرد از نام آقا برای مقاصد دنیوی.

با عروسشان یک شرط داشتند اما! و آن پذیرش زندگی در شرایط مالی و اقتصادی پائینتر از

منزل پدری بود... و عذر خواسته بودند از اینکه به واسطه معذورات عدیده نمی توانند در مراسم

عروسی پسرشان شرکت کنند! ( گرچه تا پاسی از شب برای خوش آمد گویی به عروس نو

قدم خویش به انتظار ایستاده بودند.)

شما , نه به گمانم از اینها خبر داشته اید؛ اما باور... چرا. خیلی محکمتر از من!

من از هم رزمان جنگ دوستانی دارم که در بیت ایشان هستند. پس عجیب نیست اگر بی

واسطه شنیده باشم که در منزل ایشان هیچ اثری از تجملات که نیست, هیچ! بلکه حتی یک

دست مبل هم ندارند و یخچالشان هنوز همان یخچال بیست سال پیش است. من دوستی

دارم محمد نام, که با پسر آقا در یک مدرسه تدریس می کرد. چه جای تعجب اگر بشنوم فرزند

رهبر با تاکسی یا اتوبوس به مدرسه رفت و آمد می کرده, یا زمانی که  ماءمور  تحقیق گزینش

وزارت آموزش و پرورش برای تکمیل برگه گزینشی ایشان تا دم درب بیت می رود و به گمان

اینکه جوان مورد گزینش آدرس غلط داده, از پاسداران گیت می پرسد آیا پلاک فلان که پشت

این ورودی است, منزل آقا نیست؟ و پاسدار که عکس فرزند رهبر را می بیند می خندد:

" بله, هست. و ایشان هم فرزند آقا هستند! اما حسب روال ,فرزندان ایشان خود را تنها؛ با

قسمت اول فامیلیشان یعنی حسینی معرفی می کنند!  " و به قول آن دوست ( البته به

شوخی ) ماءمور گزینش می پرسد: حالا, شما صلاحیت او را برای معلمی تائید می کنید؟!!!

من اینها را و صدها مطلب دیگر را دیده و بی واسطه از شهود قضایا شنیده ام و لذا به ایشان

- که اگر می خواستند تمام امکانات مملکت در اختیارشان بود, ولی به مولا علی(ع) اقتدا کرده

و در زهد کامل و نزدیک به پائین ترین اقشار کشور زندگی می کنند - عشق می ورزم. بعید

می دانم تعداد زیادی از شما تا این حد نسبت به مسایل خصوصی ایشان آشنایی داشته اید.

اما شما, بیش از من به این مظهر تقوا و پاکی دل بسته اید و در بیعت با او محکم و پایدارتر از

چونان من هستید...

به راستی چه عاملی می تواند موجب این تقرب روحی و اخلاص عملی شما باشد جز تولا؟

و جز اینکه شما خود نیز؛ اهل تقوائید؟

خوشا به سعادتتان. تنها یک روز از نوشتن مطلب قبلیم در مورد" جملات مشکوک  مربوط به

ایشان " می گذشت که خیل پیامهای پر مغز و پر احساستان سینه ام را مملو از غرور و وجودم

را مالامال از شرمساری کرد. ای کاش من هم به اندازه شما معنای عشق را می فهمیدم!

جوانانی از نسل سوم, آنان که خیلی از دیده های مرا شاید حتی نشنیده باشند نسبت به

وجود رهبر و ولی امرشان بس غیورتر بودند و در بیان و اثبات عقایدشان, بسیار شجاعتر از من!

خدا حفظتان کند. مرا به یاد حدیث شریفی از حضرت رسول (ص) انداختید که : موءمنان

آخرالزمان را با فرمایشاتی مشابه, توصیف فرموده و به اصحاب - بابت وجود آنان فخر می

فروشند - که ایشان با ما و اولاد و اهل و محبین ما؛ پیمانی مستحکم تر دارند تا بسیاری از

شما که وجود ما را از نزدیک درک کرده اید!

صد البته, فراوانند یارانی که با ما و پیشتر از ما بودند و اکنون نیز در ارادت و استقامت خویش

نسبت به حق و مظهرش که در این زمانه بی شک , آقای ماست؛  چنان استوار و ثابت قدمند

که این حقیر حتی روی نگریستن به چشمانشان را هم ندارم. اما وقتی خودم - و فقط نفس

ضعیف خودم -  را با شما جوانان خالص و ولایتمدار مقایسه می کنم, چیزی جز غبطه و خجالت

نسیب خویشتن نمی بینم .با خود می گویم اگر شما در آن زمان بودید و مثل من توفیق درک

محضر مبارک ولی امرتان را از نزدیک داشتید, اکنون چه می کردید؟

به گمانم قدومتان بر روی ابرها جاری بود, همچنان که امروز جایگاه قدومتان  پلکهای ناقابل

این بنده کوچک و روسیاه خداست.

امید آنکه با او محشور شویم و آنان که مریدشان دیگریست نیز؛ با هم او, محشور شوند.

آمین یا رب العالمین

التماس دعا - س. ج. روشن  

سید جمشید روشن

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...