اُستاد همت علی اکرادی (ه.ألف.پندار) ...

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه

نمی دانم اگر روزی تو را از من جدا سازند

غزل هایم برایت باز آیا قصّه پردازند ؟

علاجی نیست ... می دانم اگر اینگونه پیش آید

تمام لحظه هایم پیشِ چشمت رنگ می بازند

ولی مگذار افسونم کُند ، سنگم کُند - تقدیر

تو مپسند اَهرِمن ها بر جهانم چنگ اندازند

تو می دانی تو را از غم سرشتم ای غزل ، از دل

وگرنه بی دلیل این واژه ها بر خود نمی نازند

ببین یک روز نه حتّی به رویِ خویش نگشودم

تماشا کن ! ولی آغوش هایم رویِ تو بازند

تنم می سوزد از این شعله ها ، امّا چه باید کرد ؟

چه باید کرد ، وقتی شعله ها در حالِ پروازند !

 

- اُستاد همت علی اکرادی (ه.ألف.پندار) ...

 

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...