ه.الف.پندار

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_هر کجا ، هر لحظه_ _ســبـز می مـانـم - اگـر هـمـواره بـارانـم تو باشی_ _برتر از دریا شـوم - گـر مـوج طـوفـانـم تو باشی_ _ای علاج ناصبوری های من ! خواهم از این پـس_ _مرهـمـی بر حـال مـجـنـون و پـریشانم ، تو باشی_ _دیـگـر از هـیـچ آفـتـابی ، خـواهـش گـرمـا نــدارم_ _شـعله های عشق را ، گر بر تن و ج...

اُستاد همت علی اکرادی (ه.ألف.پندار) ...

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_نمی دانم اگر روزی تو را از من جدا سازند_ _غزل هایم برایت باز آیا قصّه پردازند ؟_ _علاجی نیست ... می دانم اگر اینگونه پیش آید_ _تمام لحظه هایم پیشِ چشمت رنگ می بازند_ _ولی مگذار افسونم کُند ، سنگم کُند - تقدیر_ _تو مپسند اَهرِمن ها بر جهانم چنگ اندازند_ _تو می دانی تو را از غم سرشتم ای غزل ، از ...

دل خسته

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_هر روزی وقتی که خورشید_ _ توی بسترش می میره _ _وقتی که غروب دلگیر _ _بی فروغ و سر به زیره _ _وقتی که تموم این شهر _ _سر تا پا شادی و شورند _ _وقتی که با خنده هاشون_ _ از غم غروب به دورند_ _ دختر دل خسته‌ شهر_ _ لب پنجره میشینه _ _همدم تنهایی خود _ _مرگ خورشید رو میبینه_ _ من دلم میگیره دختر_ _و...

دختر دل خسته

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_هر روزی وقتی که خورشید_ _ توی بسترش می میره_ _ وقتی که غروب دلگیر_ _ بی فروغ و سر به زیره _ _وقتی که تموم این شهر _ _سر تا پا شادی و شورند_ _ وقتی که با خنده هاشون_ _ از غم غروب به دورند _ _دختر دل خسته‌ شب_ _ لب پنجره میشینه _ _همدم تنهایی خود_ _ مرگ خورشید رو میبینه _ _من دلم میگیره دختر_ _ و...

هدیه ارزشمند

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_دوستان عزیز در تکثیر این هدیه ارزشمند شما نیز کوشا باشیدبرای ورود به دیوان هر یک از این مفاخر جهانی لطف فرمایید و بر روی لوگو و لینک آن کلیک فرمایید حافظ خیام سعدی فردوسی مولوی نظامی پروین اعتصامی عطار سنایی وحشی رودکی ناصرخسرو منوچهری فرخی خاقانی مسعود سعد انوری اوحدی خواجوی کرمانی عراقی صائب ...

هدیه ارزشمند

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_دوستان عزیز در تکثیر این هدیه ارزشمند شما نیز کوشا باشیدبرای ورود به دیوان هر یک از این مفاخر جهانی لطف فرمایید و بر روی لوگو و لینک آن کلیک فرمایید حافظ خیام سعدی فردوسی مولوی نظامی پروین اعتصامی عطار سنایی وحشی رودکی ناصرخسرو منوچهری فرخی خاقانی مسعود سعد انوری اوحدی خواجوی کرمانی عراقی صائب ...

خورشید جمال

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
> _شاه مدنی، امین و محمود > خورشید جمال و کعبه مولود‏ >  > در خلقت عرش و فرش و عالم > اول تو بدی یگانه موجود >  > ابواب شفاعت از تو مفتوح > در بار ملامت از تو مسدود >  > جبریل امین، چو خادمت گشت > زان رو به مقام قربش افزود‏ >  > گردیده عدوی حضرت تو > در نزد خدا، شقی و موعود >  > بی شبهه نمی شود ...

چشم امید

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
> _این جمعه را از جمکرانت می نویسم > از زائران میهمانت می نویسم >  > با چشم امیدی که دستم را بگیری > از دست های مهربانت می نویسم >  > نام خودم را با تمام رو سیاهی > بر دفتری از آسمانت می نویسم >  > از غنچه های تشنه ی دیدار خورشید‏ > از انتظار شاعرانت می نویسم >  > با چشم های خیره، بر اندوه جاده ...

دلواپس آفتاب فردا

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
> _در هُرم عَطَش امید صحرا بود  > همسایه و پا به پای دریا بود  > چون حرف سپیده گفتنی‏هایش  > با نی‏لبک سحر هم‏آوا بود  > هر چشم گواه رفتنش میداد  > اما همه حرف عشق حاشا بود  > با رفتن قله‏دار، با هر سنگ  > پژواک یک آسمان دریغا بود  > بر شانه پیر آسمان دیدم  > غم گریه هر ستاره پیدا بود  > تنها نه...

من از همه ی نوشته های دکتر شریعتی بیشتر شب کویر رو دوست دارم!

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
__ _شب کویر_ _...این درختان شجایی که در جهنم میرویند، امّا اینان برگُ و باری ندارند، گلی نمی __افشانند، ثمری نمی توانند داد. شور جوانه زدن وشوق شکوفه بستن و امید شکفتن، درنهاد ساقه __شان یا شاخه شان، میخشکد،می سوزد و در پایان به جرم گستاخی در برابر__ کویر،از ریشه شان برمی کنندودرتنورشان می افکنن...

پشت دریا شهری است ...

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
> _قایقی خواهم ساخت  > خواهم انداخت به آب.  > دور خواهم شد از این خاک غریب > که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق  > قهرمانان را بیدار کند. >  > قایق از تور تهی  > و دل از آروزی مروارید،  > همچنان خواهم راند > نه به آبیها دل خواهم بست > نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند > و در آن تابش ...

آی آدمها !

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
> _آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،_ >  > _یک نفر در آب دارد می سپارد جان_ >  > _یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند_ >  > _روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،_ >  > _آن زمان که مست هستند_ >  > _از خیال دست یابیدن به دشمن،_ >  > _آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید_ >  > _که گر...

تو را من چشم در راهم شباهنگام ...

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
> _تو را من چشم در راهم شباهنگام_ >  > _که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی_ >  > _وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛_ >  > _تو را من چشم در راهم._ >  > _ _ >  > _شباهنگام، در آن دم که بر جا دره  ها چون مرده ماران خفتگانند؛_ >  > _در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام، _ >  ...

شعر استاد محمد جواد محبت درباره انقلاب

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
_با داغ آشکار، زبیداد بى‏شمار در ذهن باغ، زخم تبر، مانده یادگار هر شاخه‏اى جدا شود آنجا زپیکرى جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى در باغ اگر زخم تبر، خارى اوفتد زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد اى نخل سایه گستر پر بار انقلاب اى در هجوم خصم خدا یار انقلاب زخم تبر به جان تو هر چند نارواست اما هراس ما هم...

یک کبوتر بر آسمان نجف

نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰ دیدگاه
>   >  > _مرا به جرعه‌ای از یک نگاه مهمان کن  > به این تسلی خوش، گاهگاه مهمان کن  > اگرچه غرق گناهم ولی دلم پاک است  > مرا به خاطر این بی‌گناه، مهمان کن > نخوانده آمده بودم کنار خاطر تو  > مرا به خاطر این اشتباه مهمان کن > دوباره دست دعا جان‌پناه امنی ساخت  > مرا به گوشه این جان ‌پناه مهمان کن  ...