_هر کجا ، هر لحظه_ _ســبـز می مـانـم - اگـر هـمـواره بـارانـم تو باشی_ _برتر از دریا شـوم - گـر مـوج طـوفـانـم تو باشی_ _ای علاج ناصبوری های من ! خواهم از این پـس_ _مرهـمـی بر حـال مـجـنـون و پـریشانم ، تو باشی_ _دیـگـر از هـیـچ آفـتـابی ، خـواهـش گـرمـا نــدارم_ _شـعله های عشق را ، گر بر تن و ج...
اُستاد همت علی اکرادی (ه.ألف.پندار) ...
نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۲۲ آبان ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۱ | ۰ دیدگاه
_نمی دانم اگر روزی تو را از من جدا سازند_ _غزل هایم برایت باز آیا قصّه پردازند ؟_ _علاجی نیست ... می دانم اگر اینگونه پیش آید_ _تمام لحظه هایم پیشِ چشمت رنگ می بازند_ _ولی مگذار افسونم کُند ، سنگم کُند - تقدیر_ _تو مپسند اَهرِمن ها بر جهانم چنگ اندازند_ _تو می دانی تو را از غم سرشتم ای غزل ، از ...
_هر روزی وقتی که خورشید_ _ توی بسترش می میره _ _وقتی که غروب دلگیر _ _بی فروغ و سر به زیره _ _وقتی که تموم این شهر _ _سر تا پا شادی و شورند _ _وقتی که با خنده هاشون_ _ از غم غروب به دورند_ _ دختر دل خسته شهر_ _ لب پنجره میشینه _ _همدم تنهایی خود _ _مرگ خورشید رو میبینه_ _ من دلم میگیره دختر_ _و...
_هر روزی وقتی که خورشید_ _ توی بسترش می میره_ _ وقتی که غروب دلگیر_ _ بی فروغ و سر به زیره _ _وقتی که تموم این شهر _ _سر تا پا شادی و شورند_ _ وقتی که با خنده هاشون_ _ از غم غروب به دورند _ _دختر دل خسته شب_ _ لب پنجره میشینه _ _همدم تنهایی خود_ _ مرگ خورشید رو میبینه _ _من دلم میگیره دختر_ _ و...


> _شاه مدنی، امین و محمود
> خورشید جمال و کعبه مولود
>
> در خلقت عرش و فرش و عالم
> اول تو بدی یگانه موجود
>
> ابواب شفاعت از تو مفتوح
> در بار ملامت از تو مسدود
>
> جبریل امین، چو خادمت گشت
> زان رو به مقام قربش افزود
>
> گردیده عدوی حضرت تو
> در نزد خدا، شقی و موعود
>
> بی شبهه نمی شود ...
> _این جمعه را از جمکرانت می نویسم
> از زائران میهمانت می نویسم
>
> با چشم امیدی که دستم را بگیری
> از دست های مهربانت می نویسم
>
> نام خودم را با تمام رو سیاهی
> بر دفتری از آسمانت می نویسم
>
> از غنچه های تشنه ی دیدار خورشید
> از انتظار شاعرانت می نویسم
>
> با چشم های خیره، بر اندوه جاده
...
> _در هُرم عَطَش امید صحرا بود
> همسایه و پا به پای دریا بود
> چون حرف سپیده گفتنیهایش
> با نیلبک سحر همآوا بود
> هر چشم گواه رفتنش میداد
> اما همه حرف عشق حاشا بود
> با رفتن قلهدار، با هر سنگ
> پژواک یک آسمان دریغا بود
> بر شانه پیر آسمان دیدم
> غم گریه هر ستاره پیدا بود
> تنها نه...
من از همه ی نوشته های دکتر شریعتی بیشتر شب کویر رو دوست دارم!
نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰۲ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۶ | ۰ دیدگاه
> _قایقی خواهم ساخت
> خواهم انداخت به آب.
> دور خواهم شد از این خاک غریب
> که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
> قهرمانان را بیدار کند.
>
> قایق از تور تهی
> و دل از آروزی مروارید،
> همچنان خواهم راند
> نه به آبیها دل خواهم بست
> نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
> و در آن تابش ...
> _آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،_
>
> _یک نفر در آب دارد می سپارد جان_
>
> _یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند_
>
> _روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،_
>
> _آن زمان که مست هستند_
>
> _از خیال دست یابیدن به دشمن،_
>
> _آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید_
>
> _که گر...
> _تو را من چشم در راهم شباهنگام_
>
> _که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی_
>
> _وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛_
>
> _تو را من چشم در راهم._
>
> _ _
>
> _شباهنگام، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛_
>
> _در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام، _
>
...
شعر استاد محمد جواد محبت درباره انقلاب
نوشته شده توسط:مدیریت سایت | ۰۲ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۸ | ۰ دیدگاه
_با داغ آشکار، زبیداد بىشمار
در ذهن باغ، زخم تبر، مانده یادگار هر شاخهاى جدا شود آنجا زپیکرى
جوش جوانه سر زند از جاى دیگرى در باغ اگر زخم تبر، خارى اوفتد
زخمى که موریانه زند، کارى اوفتد اى نخل سایه گستر پر بار انقلاب
اى در هجوم خصم خدا یار انقلاب زخم تبر به جان تو هر چند نارواست
اما هراس ما هم...
>
>
> _مرا به جرعهای از یک نگاه مهمان کن
> به این تسلی خوش، گاهگاه مهمان کن
> اگرچه غرق گناهم ولی دلم پاک است
> مرا به خاطر این بیگناه، مهمان کن
> نخوانده آمده بودم کنار خاطر تو
> مرا به خاطر این اشتباه مهمان کن
> دوباره دست دعا جانپناه امنی ساخت
> مرا به گوشه این جان پناه مهمان کن
...