پروین اعتصامی
نوشته شده توسط:مدیریت سایت در شعر و ادب پارسی » شعر | ۰۲ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۰:۴۶ | ۰ دیدگاه
سلام؛
أگه به پروین اعتصامی علاقه دارید برای خوندن یه شعر از ایشان به ادامه مطلب برید ...
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند
ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
زاغکی ، شامگهی دعوی طاووسی کرد
صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود
باید این مسئله پرسید ز بیداری چند
گر که ما دیده ببندیم و به مقصد نرسیم
چه کند راحله و مرکب و رهواری چند
دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما
داروی درد ، نهفتیم ز بیماری چند
سودمان عجب و طمع،دکه و سرمایه فساد
آه از آن لحظه که آیند خریداری چند
چه نصیبت رسد از کشت دو روئی و ریا
چه بود بهره ات از کیسه ی طرّاری چند
جامه ی عقل ز بس در گرو حرص بماند
پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند
پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس
بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند
آز تن گر که نمیبود ، به زندان هوی
هر دم افزوده نمیگشت گرفتاری چند
حرص و خود بینی و غفلت زتو ناهار ترند
چه روی از پی نان بر در ناهاری چند
دید چون خامی ما ، اهرمن خام فریب
ریخت در دامن ما درهم و دیناری چند
چو ره مخفی ارشاد نمیدانستیم
بنمودند به ما ، خانه ی خماری چند
دیو را گر نشناسیم ز دیدار نخست
وای بر ما سپس صحبت و دیداری چند
دفع موشان کن از آن پیش که آذوغه برند
نه در آن لحظه که خالی شود انباری چند
تو گرانسنگی و پاکیزگی آموز چه باک
گر نپویند به راه تو سبکساری چند
به که از خنده ی ابلیس ترش داری روی
تا نخندند به کار تو نکوکاری چند
چو گشودند به روی تو در طاعت و علم
چه کمند افکنی از جهل به دیواری چند
دل روشن زه سیه کاری نفس ایمن کن
تا نیفتاده ، بر این آینه زنگاری چند
دفتر روح چه خوانند زبونی و نفاق
کرم نخل چه دانند سپیداری چند
هیچکس تکیه به کار آگهی ما نکند
مستی ما چو بگویند بهشیاری چند
تیغ تدبیر فکندیم بهنگام نبرد
سپر عقل شکستیم ز پیکاری چند
روز روشن نسپردیم ره معنی را
چه توان یافت در این ره به شب تاری چند
بس که در مزرع جان دانه ی آز افکندیم
عاقبت رست بباغ دل ما خاری چند
شوره زار تن خاکی گل تحقیق نداشت
خرد این تخم پراکند به گلزاری چند
تو بدین کارگه اندر ، چو یکی کارگری
هنر و علم به دست تو چو افزاری چند
تو توانا شدی ای دوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار ، نهی باری چند
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه مخواه
سر منه تا نزنندت به سر افساری چند
دیبه ی معرفت و علم چنان باید بافت
که توانیم فرستاد به بازاری چند
گفته ی آز ، چه یک حرف ، چه هفتاد کتاب
حاصل عجب،چه یک خوشه،چه خرواری چند
أگرت موعظه ی عقل بماند در گوش
نبرندت زه ره راست ، به گفتاری چند
چه کنی پرسش تاریخ حوادث پروین
ورقی چند سیه گشته ز کرداری چند
"پروین اعتصامی"
نظرات
ارسال نظر